فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

مامانای نی نی وبلاگی......

سه شنبه-2اسفند-ساعت2:25   سلام.چند روزیه که از مشهد برگشتم و کارم شده خوندن وب های مختلف نی نی وبلاگ.اما حقیقتا خودم حوصله ی نوشتن نداشتم.امشب هم با تموم بی حوصلگی هام دلمو زدم به دریا.     سفر مشهد خیلی خوش گذشت مخصوصا به مهربون فاطمه ی من.این سفر رویایی هم با تموم قشنگی هاش تموم شد.راستی نمیدونم چرا تو این مدت به طرز عجیبی مامان اینده (توی حرم به آقا گفتم یه کسی هست من نمیدونم کیه ولی تو خوب میشناسیش حاجتشو بده ومامانش کن) اسمش از جلوی چشمم کنار نمی رفت وبا اشک از امام رضا خواستم که به زودی مامان بشه(آمین).       دوباره از مشهد برگشتم و تنهایی های من هم شروع شد ...
2 اسفند 1390

پرواز به سوی گنبد رویایی......

  سه شنبه-25 بهمن-ساعت11ظهر   قدم به حرم بی مدد نخواهد زد بدون واسطه دم از احد نخواهد زد گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد     سلام.الان که دارم این پستو میگذارم همه ی وسایلو آماده کردم.مهربون فاطمه هنوز خوابه.تا ٢ ساعت دیگه راهی فرودگاهم تا به اتفاق همسری و فاطمه جونی به پابوس آقا علی بن موسی الرضا بریم.تو دلم یه شور و غوغایی به پاست. امروز ساعت ١٥:٤٥ پرواز داریم و ان شاالله جمعه ساعت ١٥ هم بر می گردیم.تا اون موقع بعید میدونم بتونم مطلب بگذارم. نایب الزیاره هستم.همتون رو دوست دارم و حلالم کنید.توی این مدت دو...
25 بهمن 1390

مامان جونی وباباجونی.....

  دوشنبه-24 بهمن-ساعت١١:٤٥         سلام.فاطمه ی مهربونم دیشب با مامان جونی (مامان مامان)رفته خونشون.کلی با ازبون شیرینش خواهش کرده و اجازه گرفت تا بابایی راضی شد.میدونین چیه واقعا بابایی عاشقانه مهربون فاطمه رو دوست داره و ازش نمیتونه دل بکنه.   راستی مامان اینا دیشب اومدن خونمون و قدم روی چشم ما گذاشتن.وقتی مامانم رو دیدم پریدم تو بغلش و بوسیدمش.دلم برای دیدنش پرپر میزد.خدایا سایشون رو همیشه با سلامتی بالای سر ما قرار بده.البته وظیفه ی من بود که برای دست بوسی و زیارت قبولی خدمتشون برم.مامان و بابا هزار ساله باشین(آمین).بعد من هم تند تند یه غذای حاضری آماده کردم (املت و خور...
24 بهمن 1390

دل تنگی برای نی نی وبلاگ......

شنبه-22بهمن-ساعت٢٣:٤٦ سلام.حسابی دلم برای نی نی وبلاگ تنگ شده بود.البته علت سر نزدنم قطع بودن اینترنتمان بود.همسری لطف کرد و از طریق سرور پیگیری کرد والحمدلله مشکل رفع شدو من خدمتتون هستم.     امروز 8:30 صبح همه از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحانه خوردن آماده شدیم تا بریم برای راهپیمایی.تن فاطمه یه لباس گرم کردم و یه سربند یا فاطمه الزهرا (س)براش بستم.وای چه جمعیتی .فاطمه گلی هم توی کالسکش نشسته بود و از این همه جمعیت متعجب شده بودبابایی برای فاطمه یه پرچم ایران گرفت و داد دستش.الله اکبر به این همه عظمت.خیلی از عکاس ها تا فاطمه رو می دیدن می ایستادن و از فاطمه گلی عکس می گرفتن.واقعا عالی بود فاطمه موقع برگشتن ...
23 بهمن 1390

دانشجو شدم....

  پنجشنبه-20 بهمن-ساعت 12:30 هورا بالاخره دانشجو شدم.امروز برای ثبت نام به حرم سیدالکریم رفته بودم.شماره ی دانشجویی هم گرفتم.خدارو شکر خیلی خوب بود .کتاب های درسیمو هم گرفتم.وای واقعا عاشقانه دوستشون دارم.با اینکه خیلی سنگین و مشکلن می خوام سعی کنم که یه مامان زرنگ باشم تا بتونم الگوی خوبی برای مهربان فاطمه باشم.   دیروز وقتی مامانم مهربان فاطمه رو با خودش برد من هم دست به کار شدم .لباس پوشیدم به فروشگاه مروارید و نخل رفتم.اول مجموعه ی مختارنامه رو که همسرم خیلی دوسش داره خریدم به علاوه مجموعه ی پایتخت که طنزه.بعدش هم به عطر فروشی رفتم و یه عطر خیلی خوشبو برا بابای فاطمه گرفتم.یه جعبه ی خیلی ناز هم گرفتم و اینا...
20 بهمن 1390

بیا گل نرگس بیا.......

  سه شنبه-18 بهمن-ساعت16:30   سلام مجدد.خواب بودم که با صدای زنگ در وحشت زده از خواب بیدار شدم.رفتم در و باز کردم دیدم مامانی و مریم خواهرم هستن.منم دیگه خواب از سرم پرید.مامان گفت می خوام خونه ی خاله اینا بره اومدم فاطمه رو ببرم تا تو به کارات و خریدات برسی .   امروز بعد از مدت ها به دخترعموم که تو اهوازه و خیلی با هم صمیمی هستیم زنگ زدم.واقعا وقتی صداشو شنیدم خیلی خوشحال شدم.گفت برای عید منتظرتونم.اون هم یه پسر ناز به اسم محمد مجتبی داره.خدا حفظش کنه.   فاطمه گلی یاد گرفته وقتی از خواب بیدار میشه من رو هم بیدار میکنه و میگه مامان جون من دیگه نباب(یعنی نخواب)از همون اول هم...
18 بهمن 1390

خوابم میاد....

سه شنبه-١٨ بهمن-ساعت١:٤٠   سلام.خیلی خوابم میاد.ولی دلم هم نمیاد که امشب پستی نداشته باشم فاطمه جونی هم هنوز بیداره و فیلم دماغ رو داره می بینه.اما من واقعا نمی کشم.وای خدای من چقدر می چسبه خواب.     فردا می خوام به پاساژ پیش خونمون برم و چند دست لباس گرم برای فاطمه طلا بخرم چون میگن مشهد یخبندونه.خدا رحم کنه.     امروز همسرم بعد از مدت ها خیلی زود به خو نه اومد و چشم منو روشن کرد .البته این زود که میگم ساعت ٧:٣٠ شبه.باز هم شکر بهتر از ١١و ١٢ شبه با هم چایی خوردیم و صحبت کردیم ویه عالمه با فاطمه گلی بازی.ممنونم عزیزم.بودنت مایه ی دلگرمیه.     راستی یاد...
18 بهمن 1390

برف میاد گوله گوله برف میاد...

    دوشنبه-17 بهمن-ساعت12:30   سلام.وای خدایا من امشب چه برفیه.خدا بده برکت.از صبح همینطور داره می باره.همه ی کوچه ها سفید پوش شده.فاطمه گلی من هم دایما میگه بریم برف بازی.قربونش برم.امروز خونه ی مامان اینا بودم .دختر گلم به اصرار مامان من و به اصرار خودش پیش مامان جونیش موند.وای تو همین یک ساعته دلم براش تنگ شده     جاتون خالی مامانم برا امشب آش ترخینه درست کرده بود که تو این هوای برفی خیلی چسبید.تازه مامان لطف کرد و سهم همسر گلم رو هم که عاشق این آش خوشمزه هست رو  داد.نوش جان.   فردا یه عالمه کار دارم .از صبح تو این سرما باید برم بیرون .امروز از سوز سرما صورت و ...
17 بهمن 1390

تقدیم به همسفرم تا بهشت

جمعه-14 بهمن-ساعت 12:14   سلامی به گرمی بخاری ها که اگر نبودن تو این سرما یخ می زدیم. اول اینکه امروز نماز جمعه به امامت رهبر معظم انقلابه.امیدوارم بتونیم توفیق حضور پیدا کنیم.برنامه بسیار زیبای بیداری اسلامی با حضور رهبر عزیزمان واقعا تامل برانگیز و جذاب بود بخصوص ابراز احساسات اون جوون بحرینی: السلام علیک یابن رسول الله...........   (این عکس زیبا رو از وبلاگ خ عارفه دهقانیکه وبلاگ عرش شعر رو می نویسه برداشتم دستش درد نکنه) **************** قبل از تو دلم گلی کــــه نیکوست نداشت همچون تو پدر که فاطمی خوست نداشت از بــس که تــــو مـــاهی پدرم سیدعلی والله نمــی شود تــــــو را دوست نداش...
14 بهمن 1390