فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

اربعین حسینی

  شعر اربعین سالار شهیدان من و داغ غمی سنگین چهل روز چه ها بر من گذشته این چهل روز چهل روز است هجران من و تو که هر روزش مرا چندین چهل روز مرا جز ضربه های تازیانه نداده هیچ کس تسکین چهل روز اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست نصیب عترت یاسین چهل روز در این غم خوب می دانی که باید چه رنجی برده باشم این چهل روز تو و رأسی پر از خاکستر و زخم من و پیشانی خونین چهل روز من و بغضی چهل ساله که بی تو شکسته در گلویم این چهل روز سید محسن احمدزاده سلام به همه ی نی نی وبلاگی های عزیز.عزاداری سالار شهیدان ازهمه...
25 دی 1390

اومدن بابایی از ماموریت و نزدیک شدن اربعین

چهارشنبه ساعت 10:30شب سلام به همگی دلم میخواد امشب پستمو با یه خاطره از دفاع مقدس شروع کنم(مطلب وعکس زیر برگرفته از پایگاه جامع عاشوراست):    منطقه که بود مدت ها مي شد من و بچه ها نمي ديديمش. حسابي دلم مي گرفت. مي گفتم: «تو اصلاً مي خواستي اين کاره بشوي، چرا آمدي مرا گرفتي؟!» مي گفت: «پس ما بايد بي زن مي مانديم؟» مي گفتم: نه اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس بايد سر چه کسي نق بزنم؟» مي گفت: «اشکالي ندارد، ولي کاري نکن اجر زحمت هايت را کم کني. اصلاً پشت پرده ي همه ي اين کارهاي من، بودن توست که قدم هاي مرا محکم مي کند.» نمي گذاشت اخمم باقي بماند. روش هميشگي اش بود. کا...
22 دی 1390

عشق فاطمه به کرم کنجد و فیلم دماغ

ا اینم فاطمه بلا  با هر اصراری شد مامان اینا را راضی کردم که بیام خونه.آخه کلی کار دارم         میخوام وقتی همسرم میاد خونه ,خونه مثل دست گل باشه.خیلی خوشحالم که داره  میاد و بعد از چند روز هم دیگه رو می بینیم.خدایا شکرت. فاطمه خیلی اصرار می کرد پیش مامان اینا بمونیم و دایم میگفت مامان پیش مامان فون بمونیم.وقتی رسیدم خونه نشستم پا کامپیوتر و طبق معمول فاطمه گفت مامان فیلم دماغ و بگذار. نمیدونم این فیلم و دیدین یانه ولی انصافا فیلم قشنگیه و فاطمه خیلی دوسش داره وتمام دیالوگ هاشو حفظه . الان فاطمه روبروی تی وی با عروسکش خوابیده و فیلم می بینه . دایم با نی نیش بازی میکنه و مثل مامانا باهاش صح...
22 دی 1390

تنهایی من و فاطمه در نبود بابایی

با سلام مجدد.از همه ی دوستانی که وبلاگم رو دیدن و نظر دادن بسیار بسیار ممنونم.من چون تازه شروع کردم به وبلاگ نویسی هنوز یه مقداری وبلاگم مشکل داره.دیروزبابایهم زنگ زد و با کلی خواهش از من خواست که حالا که همسر محبوبم ماموریته برم خونشون ویه سری بهشون بزنم.من هم با مهربون فاطمه به خونه ی مامان اینا رفتم و با اجازتون دوشبه اینجام چون بابایی نمیگذاره برم خونه و میگه تنهایی.الان هم با لب تاب بابایی که سرعتش پایینه دارم مطلب میگذارم.ان شاالله خونه رفتم  هم سعی میکنم مطلب بیشتر وبهتر بگذارم هم درمورد فاطمه بیشتر بنویسم. شوهرم امروز زنگ زد وبا فاطمه صحبت کرد و گفت یه عالمه دلم برا دختر بابایی تنگ شده. اون دیوونه وار فاطمه رو دوست دا...
22 دی 1390

سلام به همه ی نی نی ها و ماماناشون وهمه ی اونایی که ما رو میبینن

سلام به همگی .خیلی خوشحالم که به جمع نی نی وبلاگی ها پیوستم.من هم یه نی نی خوشگل و ماه به اسم فاطمه دارم و اگر خدا بخواد می خوام در مورد اون و دغدغه هام باتون صحبت کنم.من خیلی زود می خوام با شما ها صمیمی شم .امروز یه کنکور حیاتی داشتم.اگر خدا بخواد می خوام تو رشته ی علوم قرآن و حدیث تحصیل کنم.البته من یه لیسانس تغذیه از دانشگاه علوم پزشکی دارم اما واقعا علاقه ی مورد اصلی من همین علوم حدیثه.دعا کنید قبول شم.الان که این مطلب و می نویسن نماز صبحم رو خوندم و فاطمه بلا رو بعد از کلی فضولی کردن به زور خوابوندم و سریع اومدم تا اولین مطلب وبلاگم رو یادداشت کنم.همسری به ماموریت رفته و من تنهای تنها هستم البته با وجود شماها از این تنهایی ها در میام....
22 دی 1390