فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

جیره خوار اهل بیت(س)

  دوشنبه-15 اسفند-ساعت 12:30   سلام.خیلی ناراحتم از اینکه میتونم دیر به دیر توی نی نی وبلاگ پیام بزارم علتش درس هامه که بسیار سنگینن.دو روز فاطمه خانومی پیش مامانم بود تا من کمی به درسام برسم.ولی امشب دوباره قدمش رو چشم مامان و بابا گذاشت و اومد و خونه رو روشن کرد. (این عکس توی هتل در مشهد گرفته شده-بهمن ٩٠)   این روزا که کم کم حال و هوای عید  رو داره (البته اگر سرما اجازه بده کم کم وارد بهار شیم!!)من هم دلم برای فامیلامون تنگ شده.برای عمه هام -عموهام.دختر عموها و دختر عمه ها -برای دوستای صمیمی .کاشکی واقعا فرصتی بشه و با مهربون فاطمه بریم اهواز.دلم برای همشون تنگ شده. (فاطمه-تشیی...
15 اسفند 1390

هورا.......

چهارشنبه-10 اسفند 90-ساعت19:40   سلام.هورا دوباره نی نی وبلاگ......................... این چند روز حسابی سرم شلوغ بود نتونستم به نی نی وبلاگ سر بزنم.دوستم پروانه خانومی اینجا بود و دیگه زمان از دستمون در رفت....   از تولد امیری بگم که خیلی خوش گذشت  وعالی بود.از همه بیشتر به امیر طلا و فاطمه خوش گذشت.یه خبر خوبم بدم که این شاالله از این به بعد حتما عکس میگذارم چون بالاخره کابل موبایلمو پیدا کردم.خیلی ها هم لطف داشتن و گفته بودن از مهربون فاطمه عکس بزارم.ممنونم....   مهربون فاطمه وامیر در تولد امیرحسین طلا       اینم کادوی مهربون فاطمه به امیر طلا   &n...
10 اسفند 1390

نی نی های امروز جوانان رشید فردا........

    پنجشنبه-٤اسفند-ساعت:١:٠٠ سلام به دوستای خوبم.دو روزه مهمون دارم و حسابی سرم شلوغ بوده.امشب بعد از اینکه مهمونام رفتن با همسری رفتم شهروند خرید.از شنبه بالاخره پروانه جونیم میاد و چیز زیادی تو خونه نداشتم.     فردا هم اگر خدا بخواد قراره بریم خونه ی برادر شوهرم اینا .آخه سالگرد عقدشونه.ان شاالله مبارکشون باشه.پارسال همین موقع مقام معظم رهبری عقدشون کرد و حضرت آقا انگشتر عقیقشون و هدیه به داماد دادن و حالا اون انگشتر زیبا حلقه ی عقد برادر شوهرمه.خوش بحالشون.کاشکی بشه فاطمه ی من هم که بزرگ شد آقا عقدش کنه .الهی آمین     هنوز نتونستم کادوی امیری رو بگیرم.خدا کمک کنه تا فردا ...
4 اسفند 1390

مامانای نی نی وبلاگی......

سه شنبه-2اسفند-ساعت2:25   سلام.چند روزیه که از مشهد برگشتم و کارم شده خوندن وب های مختلف نی نی وبلاگ.اما حقیقتا خودم حوصله ی نوشتن نداشتم.امشب هم با تموم بی حوصلگی هام دلمو زدم به دریا.     سفر مشهد خیلی خوش گذشت مخصوصا به مهربون فاطمه ی من.این سفر رویایی هم با تموم قشنگی هاش تموم شد.راستی نمیدونم چرا تو این مدت به طرز عجیبی مامان اینده (توی حرم به آقا گفتم یه کسی هست من نمیدونم کیه ولی تو خوب میشناسیش حاجتشو بده ومامانش کن) اسمش از جلوی چشمم کنار نمی رفت وبا اشک از امام رضا خواستم که به زودی مامان بشه(آمین).       دوباره از مشهد برگشتم و تنهایی های من هم شروع شد ...
2 اسفند 1390

پرواز به سوی گنبد رویایی......

  سه شنبه-25 بهمن-ساعت11ظهر   قدم به حرم بی مدد نخواهد زد بدون واسطه دم از احد نخواهد زد گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد     سلام.الان که دارم این پستو میگذارم همه ی وسایلو آماده کردم.مهربون فاطمه هنوز خوابه.تا ٢ ساعت دیگه راهی فرودگاهم تا به اتفاق همسری و فاطمه جونی به پابوس آقا علی بن موسی الرضا بریم.تو دلم یه شور و غوغایی به پاست. امروز ساعت ١٥:٤٥ پرواز داریم و ان شاالله جمعه ساعت ١٥ هم بر می گردیم.تا اون موقع بعید میدونم بتونم مطلب بگذارم. نایب الزیاره هستم.همتون رو دوست دارم و حلالم کنید.توی این مدت دو...
25 بهمن 1390

مامان جونی وباباجونی.....

  دوشنبه-24 بهمن-ساعت١١:٤٥         سلام.فاطمه ی مهربونم دیشب با مامان جونی (مامان مامان)رفته خونشون.کلی با ازبون شیرینش خواهش کرده و اجازه گرفت تا بابایی راضی شد.میدونین چیه واقعا بابایی عاشقانه مهربون فاطمه رو دوست داره و ازش نمیتونه دل بکنه.   راستی مامان اینا دیشب اومدن خونمون و قدم روی چشم ما گذاشتن.وقتی مامانم رو دیدم پریدم تو بغلش و بوسیدمش.دلم برای دیدنش پرپر میزد.خدایا سایشون رو همیشه با سلامتی بالای سر ما قرار بده.البته وظیفه ی من بود که برای دست بوسی و زیارت قبولی خدمتشون برم.مامان و بابا هزار ساله باشین(آمین).بعد من هم تند تند یه غذای حاضری آماده کردم (املت و خور...
24 بهمن 1390

دل تنگی برای نی نی وبلاگ......

شنبه-22بهمن-ساعت٢٣:٤٦ سلام.حسابی دلم برای نی نی وبلاگ تنگ شده بود.البته علت سر نزدنم قطع بودن اینترنتمان بود.همسری لطف کرد و از طریق سرور پیگیری کرد والحمدلله مشکل رفع شدو من خدمتتون هستم.     امروز 8:30 صبح همه از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحانه خوردن آماده شدیم تا بریم برای راهپیمایی.تن فاطمه یه لباس گرم کردم و یه سربند یا فاطمه الزهرا (س)براش بستم.وای چه جمعیتی .فاطمه گلی هم توی کالسکش نشسته بود و از این همه جمعیت متعجب شده بودبابایی برای فاطمه یه پرچم ایران گرفت و داد دستش.الله اکبر به این همه عظمت.خیلی از عکاس ها تا فاطمه رو می دیدن می ایستادن و از فاطمه گلی عکس می گرفتن.واقعا عالی بود فاطمه موقع برگشتن ...
23 بهمن 1390

دانشجو شدم....

  پنجشنبه-20 بهمن-ساعت 12:30 هورا بالاخره دانشجو شدم.امروز برای ثبت نام به حرم سیدالکریم رفته بودم.شماره ی دانشجویی هم گرفتم.خدارو شکر خیلی خوب بود .کتاب های درسیمو هم گرفتم.وای واقعا عاشقانه دوستشون دارم.با اینکه خیلی سنگین و مشکلن می خوام سعی کنم که یه مامان زرنگ باشم تا بتونم الگوی خوبی برای مهربان فاطمه باشم.   دیروز وقتی مامانم مهربان فاطمه رو با خودش برد من هم دست به کار شدم .لباس پوشیدم به فروشگاه مروارید و نخل رفتم.اول مجموعه ی مختارنامه رو که همسرم خیلی دوسش داره خریدم به علاوه مجموعه ی پایتخت که طنزه.بعدش هم به عطر فروشی رفتم و یه عطر خیلی خوشبو برا بابای فاطمه گرفتم.یه جعبه ی خیلی ناز هم گرفتم و اینا...
20 بهمن 1390

بیا گل نرگس بیا.......

  سه شنبه-18 بهمن-ساعت16:30   سلام مجدد.خواب بودم که با صدای زنگ در وحشت زده از خواب بیدار شدم.رفتم در و باز کردم دیدم مامانی و مریم خواهرم هستن.منم دیگه خواب از سرم پرید.مامان گفت می خوام خونه ی خاله اینا بره اومدم فاطمه رو ببرم تا تو به کارات و خریدات برسی .   امروز بعد از مدت ها به دخترعموم که تو اهوازه و خیلی با هم صمیمی هستیم زنگ زدم.واقعا وقتی صداشو شنیدم خیلی خوشحال شدم.گفت برای عید منتظرتونم.اون هم یه پسر ناز به اسم محمد مجتبی داره.خدا حفظش کنه.   فاطمه گلی یاد گرفته وقتی از خواب بیدار میشه من رو هم بیدار میکنه و میگه مامان جون من دیگه نباب(یعنی نخواب)از همون اول هم...
18 بهمن 1390

خوابم میاد....

سه شنبه-١٨ بهمن-ساعت١:٤٠   سلام.خیلی خوابم میاد.ولی دلم هم نمیاد که امشب پستی نداشته باشم فاطمه جونی هم هنوز بیداره و فیلم دماغ رو داره می بینه.اما من واقعا نمی کشم.وای خدای من چقدر می چسبه خواب.     فردا می خوام به پاساژ پیش خونمون برم و چند دست لباس گرم برای فاطمه طلا بخرم چون میگن مشهد یخبندونه.خدا رحم کنه.     امروز همسرم بعد از مدت ها خیلی زود به خو نه اومد و چشم منو روشن کرد .البته این زود که میگم ساعت ٧:٣٠ شبه.باز هم شکر بهتر از ١١و ١٢ شبه با هم چایی خوردیم و صحبت کردیم ویه عالمه با فاطمه گلی بازی.ممنونم عزیزم.بودنت مایه ی دلگرمیه.     راستی یاد...
18 بهمن 1390