فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

راهیه سفرم.راهیه بهشت..............

  سلام.خیلی سرم شلوغه و وقت ندارم.اومدم تا بگم همه ی دوستای خوبم حلال کنید من فردا سه و نیم صبح عازم مدینه منوره و مسجدالحرام هستم.وای اگه خدا کمکم کنه همتون رو دعا میکنم:مامان آینده-عارفه جون-مامان فاطمه-درسا جون-مامان یاس-حسنا سادات-شاهده گلی-نایسل خوب-مامان امیرحسیم-مامان امیر مهدی-مامان حنا-دلارام-مامان محمدرضا  و خیلی مامانا و نی نی های نازشون-اگه خیلی از قلم افتادن ببخشن چون اینقدر عجله دارم که .....     وای هیجان عجیبی دارم.دعا کنید سفر با معرفتی باشه.کاشکی این سفر به من اضافه کنه نه اینکه قدرشو ندونم و از دستش بدم.     کلی کار دارم.همسری هم داره یه سری مداحی و روضه رو موبایل م...
16 ارديبهشت 1391

وتبارک الله احسن الخالقین.........

به نام خداوند زیبا آفرین یکشنبه-١٠ اردیبهشت١٣٩١-ساعت١:٠٠نیمه شب -امروز باز هم دندون درد اومده سراغم.٤تا استامینوفن خوردم.امروز یه عالمه کار هم کردم.این کار خونه هم که تموم شدنی نیست! فاطمه خانومی هم امروز راه میرفت و می میومد بغلم و میگفت :مامان خوشکلم دوست دارم و دایم دستمو می بوسید.خدایا دلم ریش میشه.غم به دلم چنگ میزنه.چه جوری دوریشو تحمل کنم.   فردا اگه خدا بخواد باید برم واکسن مننژیت بزنم برا مکه.دوشنبه هم وقت دندون پزشکی و بیناسنجی دارم.سه شنبه هم یه دکتر دیگه!!!!   این هفته همش باید برم دکتر. تا یکشنبه ٧روز مونده تا قسمت بشه و ما بریم مدینه ی منوره.الحمدلله رب العالمین.خدایا ...
10 ارديبهشت 1391

برای بار دوم

به نام مهربانترین مهربانان پنجشنبه-ساعت ٣نیمه شب-٧/٢/٩١) سلام دوباره الان توی ایمیلم داشتم مطلب زیبایی می خوندم که خیلی جاهاش با ماها هست.با اینکه به تازگی یه مطلب جدید توی وب گذاشتم .دلم میخواست برای بار دوم پست بزارم .امیدوارم برای شما هم جذاب و آموزنده باشه:   ما لیاقت آزادی ... ؟ · مهمترین کارمان در اول هر ماه صف کشیدن جلوی عابر بانکها برای گرفتن حق السکوت ماهانه است. چون می ترسیم اگر اول ماه پول را برداشت نکنیم مثل سهمیه بنزین می سوزد!. · یک ساعت در ترافیک بزرگراه همت معطل می شویم و ککمان نمی گزد ولی سر تقاطع به اندازه ده ثانیه نمی توانیم منتظر عبور ماشین روبرویی باشیم. · آنقدر راحت طلب و...
7 ارديبهشت 1391

بی بی , بی حرم دلم برای دیدن حرمت بهانه میگیرید..........

  بسم رب الفاطمه(س) ٦ اردیبهشت ٩١-ساعت ١٢:٣٠شب-چهارشنبه سلامی به گرمای اردیبهشت البته هنوز سرده!!!! بالاخره امتحان صرف عربی ١ رو با موفقیت دادم و فکر کنم زدم تو گوش بیست.هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. امسال عید خیلی خیلی خوبی داشتیم واقعا ایوان خوش گذشت.البته به خاطر آفتاب سوزانی که داشت بدجوری سوختیم.اونقدر که هنوز دستام دورنگه هستن. از همه مهمتر خبر خوشی که دارم اینه که قضیه مکه ی ما حل شد و خدا روسر ما منت گذاشت و ١٧م همین ماه عازمیم.وای از خوشحالی نمیدونم چه کنم.فرصت زیادی هم ندارم.البته کنار لبخندام ناراحتی هم دارم.اونم اینه که مهربون فاطمه با ما نمیاد.وای توی این دوازده روز دیوونه میشم.البت...
7 ارديبهشت 1391

التماس دعا.........................

  به نام یگانه خالق مهربان سلام به همگی.دلم برای همگیتون تنگ شده بود .خیلی با تاخیر اومدم.حقیقتا امتحانات میان ترم داره شروع میشه و از اونجا که من هم زیاد به درس ها نپرداختم درسهام انباشته شده.خیلی حرف ها دارم که باید براتون بگم.اما حقیقتا امروز اومدم بگم که تا اواسط اردیبهشت نمیتونم بهتون سر بزنم .خیلی برام دعا کنید.خیلی دوستون دارم.التماس دعای بیکران از همه ی مامانای مهربون امروز و فردا........................... ...
20 فروردين 1391

دس دسی صداش میاد صدای کفش پاش میاد................

  یکشنیه-١٨اسفند-ساعت ٣:٠٠نیمه شب     سلام.عید همگی پیشاپیش مبارک باشه و بکام. دلم میخواد سالمو با یه خبر خوب شروع کنم اون خبر و رو آخر مطلبم بخونید. امروز عکس مهربون فاطمه رو از آتلیه گرفتم.خیلی قشنگ شده .یه عکس سه نفره ی کوچیک هم گرفتیم.خیلی خوشحالم.خیلی قشنگن. ٢تا عکس شبیه هم به مامانامون عیدی دادیم تا یه عکس خوشکل از مهربون فاطمه داشته باشن. قرار بود که فردا بریم ایلام که به علت یه سری مشکلات کاری همسری به پس فردا موکول شد.البته قراره بریم ایوان.خیلی تعریفش رو شنیدم.میگن جای خوش آب و هواییه. اونجا قراره بریم خونه ی یکی از بهترین دوستانمون.یه خانواده ی بسیار مومن و با صفا...
28 اسفند 1390

کرببلا نبر زیادم جوونیم وپای تو دادم.......

  پنجشنبه-26اسفند-ساعت 21:30 سلام.امروز به طرز عجیبی دلم گرفته و قلبم تحت فشاره.دائم گریه می کنم.دلم هوای زیارت اقا امام حسین رو کرده.میدونید چیه مادرشوهرم اینا و برادر شوهرم عازم زیارت کربلا هستند.من هم خیلی ذلم می خواست برم.نزدیکه 8ساله که لیاقت دیدار حرمشون رو ندارم.هر کاری می کنم دلم باز نمیشه.حالم اصلا خوب نیست من هم کربلا می خوام. خدایا به فریاد دلم برس.مثل دیوونه ها توی خونه میگردم آرامش ندارم.یکم میشینم دوباره بلند میشم میرم تو اتاق دراز میکشم.خدایا دلم رو آروم کن.خیال کربلا از ذهنم بیرون نمیره.اشک امانم رو برده.فعلا خداحافظ ...
26 اسفند 1390

خانه دل...................

  چهارشنبه-٢٤اسفند-ساعت ٢:٣٠صبح سلامی به طراوت بهار...امسال یه حال و هوای عجیب دارم.شاید به خاطر اینه که اولین سفریه که توی عید با مهربان همسرم اونم با ماشینمون داریم میریم.علت اینکه تا حالا هم نرفتیم این بوده که ما تا سال گذشته ساکن اهواز بودیم ورسم بر این بوده که اقوام از تهران بیان اهواز.   امسال قراره با هم به ایلا م بریم (خونه ی یکی از بهترین دوستامون که واقعا ماهن)بعدش هم پیش به سوی اهواز. چند روز پیش خواب دیدم مامان و بابام دارن میرن مکه .توی خواب بغض کرده بودم و به همسری می گفتم من هم دلم می خواد برم.بعد از دوروز خبرای خوبی رسید که احتمال زیاد من و همسرم به مکه خواهیم رفت .البته صد در صد نیست.دعا کنید جور بشه....
24 اسفند 1390

خونه تکونی............

  سه شنبه-٢٣اسفند-ساعت٤صبح سلام .خیلی خیلی خستم.فاطمه هم حسابی عاجزم کرده و هر کاری میکنم نمی خوابه. از اونجایی که همسری صبح تا شب نیست همه ی کارای خونه یه تنه رو دوش خودمه.خیلی خونه تکونی با داشتن یه بچه و هزار و یه کار که باید بکنی  اونهم دست تنهایی سخته. توی چند ماهی که اسباب کشی داشتیم هیچ وقت فرصت درست کردن و مرتب کردن واقعی کمد ها رو نداشتم.خلاصه با تحریک نی نی وبلاگی ها من هم دست بکار شدم.اتاق من و همسری وتموم کمدها زیر و رو تمیز شد.اتاق فاطمه گلی هم بعد از دو الی سه روز تموم شد.البته تو این مدت کارهامو با سرماخوردگی شدید انجام دادم. امروز هم که مهربون فاطمه تب کرده بود....
23 اسفند 1390

سخن مادرانه با مهربان فاطمه.......

  شنبه-20اسفند-ساعت 3:00 سلام.چند روزه سرما خوردم و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم.یه عالمه کار هم دارم و وقت هیچی.همسری چند روزه ماموریته و من و مهربون فاطمه تنها.البته مامان دائم بهم سر زده.ویه شب هم خونه ی خواهرشوهر نازنینم بودم. الان که دارم این مطلب و میگذارم.مهربون فاطمه خوابه.من منتظر همسری.ان شاالله قراره تا حداکثر یه ساعت دیگه خونه باشه.با اینکه خیلی خوابم میاد و قرص هم خوردم اما مشتاقانه منتظر دیدن بابای مهربون فاطمه هستم.   امروز کمی توی فکر بودم.فکر اینکه چقدر زود این عمر ما میگذره.خدا کنه خوب بگذره.فاطمه ی من هم روز به روز زیباتر و بزرگتر میشه(ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم).الهی عا...
21 اسفند 1390