سخن مادرانه با مهربان فاطمه.......
شنبه-20اسفند-ساعت 3:00
سلام.چند روزه سرما خوردم و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم.یه عالمه کار هم دارم و وقت هیچی.همسری چند روزه ماموریته و من و مهربون فاطمه تنها.البته مامان دائم بهم سر زده.ویه شب هم خونه ی خواهرشوهر نازنینم بودم.
الان که دارم این مطلب و میگذارم.مهربون فاطمه خوابه.من منتظر همسری.ان شاالله قراره تا حداکثر یه ساعت دیگه خونه باشه.با اینکه خیلی خوابم میاد و قرص هم خوردم اما مشتاقانه منتظر دیدن بابای مهربون فاطمه هستم.
امروز کمی توی فکر بودم.فکر اینکه چقدر زود این عمر ما میگذره.خدا کنه خوب بگذره.فاطمه ی من هم روز به روز زیباتر و بزرگتر میشه(ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم).الهی عاقبت بخیر و خوشبخت باشه.
خیلی دلم میخواد چند جمله ای با مهربون فاطمه حرف بزنم:
دختر فشنگم آن روز که تو را از درگاه خداوند طلبیدم و او خواسته ام رااجابت کرد در دامن خود سیب سرخی از بهشت الهی را یافتم که عاشقانه نامش را فاطمه نهادم.آری فاطمه دختر مصطفی.دختر گلم دوست دارم لحظه به لحظه ی زندگیت را قدر بدانی و شاکر باشی.خداوند را هیچ وقت و هیچ گاه فراموش نکنیوعاشقانه مرید اهل بیت باشی وتو نیز فرزندانی را در دامن پاکت پرورش دهی که شایسته ی سربازی مهدی صاحب الزمان(عج الله)باشند.عزیزم همیشه دستان پر از مهر پدرت راببوس وسپاسگذارش باش.در آینده به همسرت احترام بگذار و عاشقانه دوستش بدار .من هر چند اسم مادر بر رویم است ولی مطمئنا خیلی کاستی ها داشته ام.مرا ببخش و دوستم بدار که به این دوست داشتن نیازمندم.
زیبای من زیباییت را در پرده ی حیا و حجاب بپوشان و آن را جز به محارم و خدای خویش نشان نده.دختر خوبم ستاره ی زندگیم بدان عاشقانه دوستت دارم وبرایت دعا میکنم.........
هر کاری میکنم عکسا م آپلود نمیشه.گریم گرفته .عیب نداره امشب خشک و خالی می فرستم.صدای زنگ اومد خداحافظ