فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

اومدن بابایی از ماموریت و نزدیک شدن اربعین

1390/10/22 3:52
1,532 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ساعت 10:30شب

بای بایسلام به همگی دلم میخواد امشب پستمو با یه خاطره از دفاع مقدس شروع کنم(مطلب وعکس زیر برگرفته از پایگاه جامع عاشوراست):   

منطقه که بود مدت ها مي شد من و بچه ها نمي ديديمش. حسابي دلم مي گرفت. مي گفتم: «تو اصلاً مي خواستي اين کاره بشوي، چرا آمدي مرا گرفتي؟!»

مي گفت: «پس ما بايد بي زن مي مانديم؟»

مي گفتم: نه اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس بايد سر چه کسي نق بزنم؟»

مي گفت: «اشکالي ندارد، ولي کاري نکن اجر زحمت هايت را کم کني. اصلاً پشت پرده ي همه ي اين کارهاي من، بودن توست که قدم هاي مرا محکم مي کند.»

نمي گذاشت اخمم باقي بماند. روش هميشگي اش بود. کاري مي کرد که بخندم؛ آن وقت همه ي مشکلاتم تمام مي شد.

 



.انفجار امروز وشهادت دانشمند هسته ای ناجوانمردی دشمن وبه نا حق بودنش رو روز به روز عینی تر و نه فقط بر جهان اسلام و بلکه بر تمام جهانیانآشکارتر کرده و ما این عملیات تروریستی رو محکوم میکنیم. واقعا برای استکبار متاسفم که فکر میکنه با ترور دانشمندای ما میتونه ما رو از اهدافمون منصرف کنه بلکه ما هر دم به راه خویش استوارتر و مصمم تر خواهیم شد و به شهادت مشتاق تر.اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.

     امروز دلم خیلی گرفته .کم کم داریم به اربعین آقا ابا عبداللهنزدیک میشیم. کاشکی واقعا بتونم فاطمه رو با فرهنگ عاشورا بیشتر نزدیک کنم.

 

راستی دیشب داداش گلم به خاطر تولدم یه کتاب خیلی زیبا به اسم "فرهنگ عاشورا"نوشته ی جواد محدثی به من هدیه داد با یه سی دی از مداحی های محمود کریمی.داداش گلم حسین خوبم دستت درد نکنه عزیزم .ان شاالله برا عروسیت جبران کنم ان شا الله.واقعا یه فرشته ای.فرشته

                                                           

    دیشب خیلی زود خوابم گرفت و خوابیدم بعد از یه ساعت با وحشت از خواب پریدم دیدم فاطمه نیست و صدایی ازش در نمیاد رفتم دیدم قربونش برم رفته پشت تختش بازی کنه همونجا خوابش برده باورتون شاید نشه نزدیک ١٤ساعت خواب بود یعنی تا ٢بعدازظهر.

 

 

 

 

فاطمه گلی جدیدا یاد گرفته میره لباس هاشو عوض میکنه و خیلی قشنگ تنش میکنه.با موبایل من هم به صورت حرفه ای کار میکنه ماشاالله بچه ی باهوشیه.ماشاالله ماشاالله........

تا چند ساعت دیگه بابای فاطمه به خونه بر میگرده اون هم بعد از یه ماموریته تقریبا ده روزه.خونه رو تمیز کردم میوه هم آمادست.گریهاین اشک شوقه.خوش آمدی عزیز جان.

 

 

شاید برای فردا ماهی قزل درست کنم هم برا من و همسری خوبه هم برا فاطمه گلی.فاطمه کرم کنجد خیلی دوست داره.بعضی وقتا اینقدر میخوره که از کرم کنجد بدم میاد .البته امروز یکی از دوستام که پزشکه اومده بود خونمون و میگفت کرم کنجد خیلی خوبه (البته برای بچه های توی سن رشد)

امروز داشتم کتابی شعری به اسم "محفل شاعران آیینی"می خوندم.واقعا زیبا.این کتاب در اصل مراسم شعر خوانی شاعران آیینی و مذهبی در حضور آیت الله سید علی خامنه ای رهبر عزیزمونه.البته همراه با سی دی این مراسم

.رهبرا جانم به فدای تو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سونیا
25 دی 90 10:21
چه نازه دخملتون خدا حفظش کنه