تنهایی من و فاطمه در نبود بابایی
با سلام مجدد.از همه ی دوستانی که وبلاگم رو دیدن و نظر دادن بسیار بسیار ممنونم.من چون تازه شروع کردم به وبلاگ نویسی هنوز یه مقداری وبلاگم مشکل داره.دیروزبابایهم زنگ زد و با کلی خواهش از من خواست که حالا که همسر محبوبم ماموریته برم خونشون ویه سری بهشون بزنم.من هم با مهربون فاطمه به خونه ی مامان اینا رفتم و با اجازتون دوشبه اینجام چون بابایی نمیگذاره برم خونه و میگه تنهایی.الان هم با لب تاب بابایی که سرعتش پایینه دارم مطلب میگذارم.ان شاالله خونه رفتم هم سعی میکنم مطلب بیشتر وبهتر بگذارم هم درمورد فاطمه بیشتر بنویسم. شوهرم امروز زنگ زد وبا فاطمه صحبت کرد و گفت یه عالمه دلم برا دختر بابایی تنگ شده. اون دیوونه وار فاطمه رو دوست داره. ما هم دلمون براش تنگ شده و براش آزوی سلامتی میکنیم.از خاله ی عزیزم خاله خدیجه و دختر عمه ی عزیزم که من و در مورد وبلاگم مورد عنایت قرار دادن بسیار سپاس گذارم.دوستتون دارم