فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

شناگر کم نفس

به نام خالق مهربانم  هم او که بسیار دوستش دارم و هر چه دارم از اوست   سلام.مدتیه هرچی تلاش میکنم حوصله ای در خودم نمیبینم.میدونم این صفت ناپسندیده ایه..ولی خب شاید به زمان نیاز داشته باشه ...یه نوع خودسازی.. شاید برای اینکه بتونم شناگرخوبی باشم باید یه مدت نفس گرفتن رو تمرین کنم...این روزا برای شنا نفس کم دارم....فقط همین قدر بگم که برام دعا کنید... همتون رو دوست دارم...خیلی خیلی به دعاتون محتاجم... نمیدونم تا چه مدتی نیستم..شاید خیلی کوتاه در حد دو سه روز ...یا شاید هم بیشتر...نمیدونم... قبل از رفتن یه خبر خوب هم بدم.بالاخره پسر گل پروانه خانوم هم بدنیا اومد..اونم با وزن 900/1..دلم تاپ توپ میکنه ب...
3 مهر 1391

اومدم

به نام یگانه خالق مهربانم پنجشنبه 30شهریور1391-ساعت1:40نیمه شب دوستای عزیزم سلام.برای این همه تاخیر عذرخواهی میکنم.خیلی از دوستان محبت داشتن و پیام دادن  و من رو شرمنده کردن.. از وقتی که از سفر اومدم هنوز خستگیم در نرفته...نمیدونم چرا...کم حوصله هم شدم.. مامانم مشهد رفته و حسابی دلتنگشم..قربونت برم یه روزه رفتی ولی برام خیلی بیشتر گذشته..تنت سالم باشه و همیشه شادباشی..عکسای زیادی دارم..ایشالله از امروز سعی میکنم دائم بیام و مطلب بزارم..واقعا همتون رو دوست دارم و خوشحالم که هستین...   ...
30 شهريور 1391

الحمدلله الذی.......

  الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین)ع)   سلام.مجددا عید همگی مبارک از شب یکشنبه یه ذوقی توی دلم بود.اصلا دل  تو دلم نبود.صبح ساعت 8به سمت بیت رهبری راه افتادیم. یه هیجان عجیبی در من و همسرم و مهربان فاطمه بود. به اونجا که رسیدیم با کمال تعجب دیدم که من و فاطمه  اولین نفری هستیم که رسیدیم...فاطمه یه مقنعه و چادر  زده بود...اون هم ذوق داشت... تا در باز شد من و فاطمه وارد سالن بیت  شدیم..عجب حال و هوایی بود...شیرینی وشربت گذاشته بودند  واز اونجا که میدونم این شربت و شیرینی مال بیت آقاست به فاطمه گفتم مامان بخ...
1 شهريور 1391

جمال چهره تو حجت موجه ماست

به نام خداوند سمیع علیم سلام بر همگی. عید همتون مبارک.ایشالله اعمالتون قبول باشه و خداوند از من ناچیز هم قبول کنه. اومدم فقط بگم خدا صدامو شنیده..دارم امروز صبح میرم دیدار یار..بابای خوبیها.نائب الزیاره هستم مهربون فاطمه هم امروز چشمش به جمال آقا روشن میشه..البته این بار دومه که فاطمه میره میگمش فاطمه کجا داریم میریم..میگه :دیدار آقای رهبری.....قربون این شیرین حرف زدنت.. ایشالله قسمت همتون بشه.. (ایشالله کمی فرصت پیدا کنم ..میام و بیشتر صحبت میکنم..یه مدتی به طور ناخودآگاه وب مهربون فاطمه به سمتهای خوبی داره میره.خدا رو شکر میکنم..البته ایشالله سر فرصت به موضاعات دیکه هم می پردازم.....
29 مرداد 1391