الحمدلله الذی.......
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین)ع)
سلام.مجددا عید همگی مبارک
از شب یکشنبه یه ذوقی توی دلم بود.اصلا دل
تو دلم نبود.صبح ساعت 8به سمت بیت رهبری راه افتادیم.
یه هیجان عجیبی در من و همسرم و مهربان فاطمه بود.
به اونجا که رسیدیم با کمال تعجب دیدم که من و فاطمه
اولین نفری هستیم که رسیدیم...فاطمه یه مقنعه و چادر
زده بود...اون هم ذوق داشت...
تا در باز شد من و فاطمه وارد سالن بیت
شدیم..عجب حال و هوایی بود...شیرینی وشربت گذاشته
بودند واز اونجا که میدونم این شربت و شیرینی مال بیت آقاست
به فاطمه گفتم مامان بخور تا جونت روشن شه...من
هم نیت کردم و خوردم...بعد با افتخار من و فاطمه
صف اول ..نفر اول نشستیم...مردم همه با یه حالت خاصی وارد میشدند...چشم ها برق میزد و دل ها تالاپ و تولوپ میکرد...همیسرم هم درقسمت آقایان نشسته بو د ودائم
به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم...مهربان فاطمه میگفت
مامان پس آقا کو...من هم میگفتم الان ایشون میان...نمیتونم
لحظه ای که آقا اومد رو تعریف کنم...همه بلند شده بودن...ما هم فاطمه رو بلند کردیم تا اقا رو ببینه...همه جمعیت
مشتها رو گره زده بود و میگفت:ای رهبرآزاده آماده ایم آماده........این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده....وای جانها در کف
دستمان بود و اشکها جاری....فاطمه تمام قد ایستاده بود
تا آقا روببینه....واقعا ایشون یه تیکه نور بود...
..........................................
اینم عکس گل دخترم.همون دختر کوچولو با چادر که جلو ایستاده...ببخشید کیفیتش خوب نیست
.......................................................................
فردا هم با همسرم و فاطمه دارم میرم گاجره(یه منطقه ای بین شمشک -دیزین)یه جای خوش آب و هوا.ایشالله میام عکس میزارم
یا علی