فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

آنفولانزا٠٠٠٠٠

به نام خداوند مهربو نم سلام به همه ي دوست ان خوبم٠٠٠ببخشيد مدت زياديه كه ننوشتم٠٠٠مدتيست كه دچار آنفولانزاي بدي شدم و همين امرباعث شده كه نتونم بيام٠٠٠باز هم عذر ميخوام و از همگي در اين ايام خاص التماس دعاي ويژه دارم٠٠٠ ياعلي
4 آذر 1391

به یاد آقاجونم....

  بسم رب الحسین شنبه ...27/8/1391-ساعت1بعد از نیمه شب سلام بر حسین تشنه لب....امشب خیلی خوب بود...همه جا سیاهپوش بود...ماهم رفتیم مسجد خوزستانیا...دلم باز شد...اشک که میریزی دلت عجیب باز میشه...عجب حلاوتی...فاطمه بغض میکرد میگفت مامان تو رو خدا گریه نکن...منهم میخندیدم تا گریه نکنه....سینه که میزدن فاطمه نگاه میکرد و اون هم سینه میزد....ای خدا این روضه ها و اشکها رو اسباب عاقبت بخیری خودمون وو بچه هامون کن....اونا رو هم جیره خوار اهل بیت بزار...یا اباعبدالله دستمون و بگیر.... همیشه تو محرم یاد پدر بزرگم میافتم...خیلی عاشق بود...پیر غلام امام حسین بود...از وقتی که خوب و بد رو شناختم  و آقاجونم(پدر مادرم...
27 آبان 1391

الحمدلله الذی......

  به نام خداوند اعلی علی آفرین الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین ع سلام...عید همگی مبارک...واقعا چه عید بزرگو عظیمی است...ایشالله دلتون شاد و لبتون خندون باشه...موقع عیدی گرفتن از آقا ما رو هم فراموش نکنید....   ................................................................... ز ليلايي شنيدم يا علي گفت         به مجنون چون رسيدم يا علي گفت مگر اين وادي دارالجنون است        كه هر ديوانه ديدم يا علي گفت نسيمي غنچه اي را باز مي كرد     به گوش غنچه كم كم يا علي گفت چم...
12 آبان 1391

التماس دعا

  به نام خداوند بسیار مهربونم که حسابی شرمندشم چون اون بنده ای که باید باشم نبودم سلام به همه ی نی نی وبلاگی های عزیز...میدونید چیه...چند روزه خیلی گرفتارم...با اینکه اعیاد عزیزی داریم اما من بدجوری دلم گرفته....امیدم اینه که خدا توی این اعیاد بزرگ حاجت همه ی گرفتارا رو حل کنه..حاجت من رو هم حل کنه...امروز اومدم بگم که خیلی برام دعا کنید...خیلی خیلی محتاجم...تو رو خدا خیلی برام دعا کنید...هرچند که اینقدر پروردگار مهربونی داریم که شرمنده ی محبتهاشیم...یا ارحم الراحمین.....عیدتون مبارک...یا علی چهارشنبه-١٠/٨/١٣٩١-ساعت ٩:٣٠شب ...
10 آبان 1391

آمدم ای شاه پناهم بده...

  به نام خدای مهربونم...خداجون عاشقتم یکشنبه...30/7/1391-ساعت 19 دلم امام رضا میخواد...بدجوری بهش نیاز دارم...یه زیارت پر مغز و پر اشک...همیشه عادتم اینه که از درب طلا که وارد شدم دستی برسینه عرض ارادت کنم...بعد هم با کمی فاصله از درب نزدیک ضریح بایستم...همیشه به اینجا که میرسم انگار زمین و زمان متوقف میشه...چشمام دیگه جایی جز ضریح خوشکل آقا رو نمیبینه... صدای گریه ها و ضجه ها فقط اینجاست که به تو آرامش میده..همه جا آقا هست...میدونم هیچ حاجتیم رو زمین نمیمونه..نمیدونم چه سریه...الله اکبر به این همه عظمت..شاید نقطه ی شروع و پایان دنیا همینجاست...ضربان قلبم رو احساس میکنم..اینجاست که صدای هق هق هام بلند میشه و خجالت نمیکشم..اینج...
30 مهر 1391

صیاد دلها................

  بسم رب الشهدا و الصدیقین یکشنبه-٣٠مهر١٣٩١-ساعت:١:٠٠نیمه شب امروز فقط میخوام از صیاد دلها بنویسم....این نوشته برگرفته از سایت شهید آوینی بی هیچ دخل و تصرفی است. خاطراتی از شهید علی صیاد شیرازی: ) خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...». 2) اوایل جنگ بود . در جلسه ای...
30 مهر 1391