به یاد آقاجونم....
بسم رب الحسین
شنبه ...27/8/1391-ساعت1بعد از نیمه شب
سلام بر حسین تشنه لب....امشب خیلی خوب بود...همه جا سیاهپوش بود...ماهم رفتیم مسجد خوزستانیا...دلم باز شد...اشک که میریزی دلت عجیب باز میشه...عجب حلاوتی...فاطمه بغض میکرد میگفت مامان تو رو خدا گریه نکن...منهم میخندیدم تا گریه نکنه....سینه که میزدن فاطمه نگاه میکرد و اون هم سینه میزد....ای خدا این روضه ها و اشکها رو اسباب عاقبت بخیری خودمون وو بچه هامون کن....اونا رو هم جیره خوار اهل بیت بزار...یا اباعبدالله دستمون و بگیر....
همیشه تو محرم یاد پدر بزرگم میافتم...خیلی عاشق بود...پیر غلام امام حسین بود...از وقتی که خوب و بد رو شناختم و آقاجونم(پدر مادرم)رو دیدم همیشه ذکر اباعبدلله داشت...خیلی خونه ی ما میومدن...یه جورایی با ماها زندگی میکردن...روزی نبود که زیارت عاشوراش ترک بشه...نه اینکه ماه محرم باشه ها...نه....بلکه همه ی روزای خدا براش محرم بود و این زیارت عاشورا ترک نمیشد...اون هم چه زیارت عاشورایی...بلند بلند گریه میکرد...همیشه میگفت...کربلا کربلا ما داریم میاییم...بمیرم که هیچوقت کربلا رو ندید ولی خیلیها بعد فوتش دیدنش که زائر را رو میبره کربلا...یادش بخیر و جاش سبز...خدا با اباعبدالله محشورش کنه و بیامرزتش..
برا همین هر وقت میرم روضه ی امام حسین...اشکای آقاجونم میاد تو نظرم....عبادات آقاجونم تو اون پیری کجا و این عبادات من در اوج جوونی کجا...الحق که عاشق بود....یکی از عشقاش این بود که روز عاشورا زیارت عاشورا رو با صدتا لعن و صدتا سلام میخوند...حال و هو ایی داشت...داد بیداد از کاهلی ما....
روحش شاد...
ممنون میشم اگر برای شادی روحش یه فاتحه نثارش کنید...منونم...
توی این ایام ملکوتی ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید
یاحسین