آمدم ای شاه پناهم بده...
به نام خدای مهربونم...خداجون عاشقتم
یکشنبه...30/7/1391-ساعت 19
دلم امام رضا میخواد...بدجوری بهش نیاز دارم...یه زیارت پر مغز و پر اشک...همیشه عادتم اینه که از درب طلا که وارد شدم دستی برسینه عرض ارادت کنم...بعد هم با کمی فاصله از درب نزدیک ضریح بایستم...همیشه به اینجا که میرسم انگار زمین و زمان متوقف میشه...چشمام دیگه جایی جز ضریح خوشکل آقا رو نمیبینه... صدای گریه ها و ضجه ها فقط اینجاست که به تو آرامش میده..همه جا آقا هست...میدونم هیچ حاجتیم رو زمین نمیمونه..نمیدونم چه سریه...الله اکبر به این همه عظمت..شاید نقطه ی شروع و پایان دنیا همینجاست...ضربان قلبم رو احساس میکنم..اینجاست که صدای هق هق هام بلند میشه و خجالت نمیکشم..اینجاست که ضجه ها م بالا میره و برای هیچکسی عجیب نیست...همه اونجا دامنی پر مهر رو پیدا کردن و از دستش نمیدن..نمیدونم چرا حین دعا و درد دل با آقا بارها و بارها اسم مصطفی رو زبونم میاد...اول برا اون دعا میکنم بعد خودم...شاید این خاصیت عشقه...خلاصه دلم تنگ شده ...تنها ی تنها بدون هیچ چشم آشنایی ..غریبانه کنار ضریح آقای غریبم بایستم و باهاش حرف بزنم...بهترین ثانیه ها و دقایق عمرم همینجاست...خدایا دلم رو گره بزن به ضریح آقای خوبم...یا علی بن موسی الرضا ...آقا...بدجوری دلتنگتم...
آقا الان توی حرمتون نیستم ولی دل وجانم کنار ضریحتونه..دستمو بگیر آقا...
آمدم ای شاه پناهم بده...
.........................................