یه روز قشنگ دیگه......
بسم الله الجمیل
سه شنبه-11/7/91-6صبح
سلام.یه روز قشنگ دیگه شروع شد...امروز روز سومیه که مهربان فاطمه ی عزیزم میره پیش دبستانی...منهم خیلی خوشحالم...هر روز صبح خیلی مشتاق و خوشحال از خواب بلند میشه...وااااای خدایا ممنونم که فاطمه ی من خوشحاله...روز اولی که بردمش مهد بچه هایی که اومده بودن گریه میکردن و از ماماناشون جدا نمیشدن...تو این اوضاع مهربون فاطمه ی من میگفت مامان تو برو دیگه بعدا بیا دنبالم...خدایا شکرت...بالاخره دخترم احساس استقلال میکنه...مربیش هم ازش راضیه و تعریفشو میده و میگه خیلی خانومه...ماشالله...مامان قربونت بره...
راستی حالا که مهربون فاطمه از صبح تا یک بعدازظهر میره مهد منهم تصمیم گرفتم به سلامتیم بیشتر اهمیت بدم و از امروز هم باشگاه میرم و هم استخر...سلامتی نعمتیه که تا از دستش ندیم قدرشو نمیدیم...باید سعی کنیم قبل از هر اتفاقی قدرشو بدونیم...البته سلامتی بچه بی ربط با سلامتیه مادرش نیست و این باعث شده منو به فکر بندازه..
یه چیز دیگه هم هست ..ااون هم اینکه ورزش باعث شادابی روح هم میشه..مخصوصا من که تمام روز رو با فاطمه گلی تنهام...نمیخوام دچار افسردگی بشم...آخه این روزا خیلی ها دچارش شدن..
این روزا دلم زیارت آقا علی بن موسی الرضا ع رو میخواد...خدا قسمت همه ی مشتاقان کنه...
حالا هم که ساعت 6صبحه خانوم سحر خیز شده و میگه مامان بریم مهد...عجبا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
باید برم به این مهربون دخترم یه صبحانه ی خوب بدم و بعد هم کم کم آماده بشیم ببرمش مهد...باز هم میام...التماس دعا
یا علی