فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

لا یوم کیومک با ابا عبدالله....................

1391/7/17 6:40
1,751 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدایی که تو را حسین نامید

دوشنبه-17/7/91-ساعت 6صبح

سلام...

دیروز روز خیلی خوبی بود..از صبح مهربان فاطمه رو بردم مهد..بعدش زنگ زدم به خانوم همسایمون که خیلی مهربونه و دیدم بنده ی خدا بازهم تنهاست..بهش پیشنهاد دادم برای صبحانه بیاد منزل ما...نان سنگگ گرم پنیر گردو کره  مربای به  و چایی دم کشیده سفره ی صبحانه من رو تشکیل میداد...خیلی خوب بود..بعد هم که خانوم همسایه رفت حدودا ساعت 11 بود..دو سه تا از کارام رو انجام دادم بعد هم چند تا تلفن و آماده شدم رفتم دنبال مهربون فاطمه..یعنی حدودا ساعت 1ظهر...وقتی مهربون فاطمه رو آوردم دیدم با کمال تعجب با همون زبون شیرین بچگی بهم میگه تنکیو بیبی....وااااااااااااااااااااااای چقدر خوشحال شدم...گفتم حالا میدونی یعنی چی...گفت تنکیو یعنی مچکرم و بیبی یعنی نی نی....قربونش برم...خیلی برام جالب بود...چند کلمه ی دیگه هم یاد گرفته بود...هلو (به معنای سلام)رو که میگفت الو...کت (گربه)و فاین (به معنای خوبم)...منم از خوشحالی به باباش زنگ زدمو گفتم فاطمه جان چی یاد گرفته...باباش هم کلی ذوق کرد...روز به روز فاطمه چیزای بیشتری یاد میگیره واین واقعا عالیه ...منم براش بسته ی آموزشی تراشه های الماس رو گرفتم تا ایشالله از امروز باهاش کار کنم...به امید خدا...

الان هم که حدودا ساعت 6 صبحه...از اول صبح اول نمازم رو خوندم بعد شروع کردم به جمع و جور کردن آشپزخونه خیلی خوب شد...البته یه خورده کاریهای دیگه هم داره...اگه خدا بخواد میخوام برم ناهارم رو هم درست کنم که ببرم خونه ی مامانم اینا چون بنده ی خدا اسباب کشی دارن ...

................................................................................................................................

کم کم داریم به محرم الحرام نزدیک میشیم...

خدای من بوی محرم رو احساس میکنم...

دلم تنگ شده برای عاشورا ...دهه ی محرم یکی از بهترین لحظات عمرمه ...تمام وجودت پر از عطر سیدالشهدا میشه...پرچم های سیاه عزای مولا...تکیه ها و هیئت ها...اشکهای بی پایان...دلهای سوخته و جگرهای سوزان...بچه هایی بالباسهای مشکی که دستانشان به چادرهای مادرشان هست...نوزادانی که به عشق علی اصغر سربند دارند و گهواره هایی که تکان میخوردند ومادران فرزندانشان را در ان متبرک میکنند...

من عاشق محرمم و آرزو دارم در زمره ی حسینیان باشم... کاش بتونم فرزندانم را نیز حسینی تربیت کنم..امروز دلم میخواست از محرم بگم..

دلم عجیب هوای محرم کرده...راستش مدتهاست به این فکرمیکنم که اگرچه گریه کنان حسین در آن دنیا خندانند ولی ای کاش در ان دنیا هم گریه کن حسین باشم...مگر جز این است که تا ابد داغ حسین سرد نمیشود و جان های عاشقان و محبینش در سوز و گداز است...

دلم دنبال بهانه ایست برای نام تو ...براستی  که دلهایمان هیئتی برای عزاداری آقاست...امروز بعداز اینکه خلاصه ای از خاطرات روزم را نوشتم ..دنبال مطلبی میگشتن که به مطلبم هویت بده...یکدفعه به به یاد محرم افتادم...دستم لرزید..مگر نه اینکه همه ی زمینها کربلا و همه ی روزها عاشوران...امروز وبلاگم با نام حسین هویت پیدا کرد ...یا اباعبدالله دستان لرزانمان را بگیر ورافتی و نگاهی چون نگاهی که به حر کردی به ما کن...ما را مرحمتی تا به حریت برسیم..آمین...

بسوزد دلها...

لایوم کیومک یا ابا عبدالله

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

بابا جون یسری
17 مهر 91 12:52
با سلام و درود

لبهای خشکیده ، صورتهای سیلی خورده ، پاهای تاول زده و چشمهای منتظر کودکان همگی ما شیعیان را به تجدید میثاق با مولایمان می خوانند ، اندکی شتاب و تامل ، عرفه نزدیک است و می تواند پیش درآمدی برای محرم باشد.
ضمنا این جمله هم مخصوص فاطمه مهربون گلم
Dear Fatemeh ، we love you


عرفه میعادگاه معرفت و شعور۰۰۰۰ای کاش قدر بدونیم۰۰۰از جمله ی زیبایی هم که برای مهربون فاطمه فرستادین ممنونم۰به قول فاطمه tank you۰۰۰۰
زهره
17 مهر 91 13:27
دلمو آتیش زدی
آخه منم دقیقا از اول ذی القعده همه ش حال و هوای کربلا توی سرمه و دلم بهونه گیری می کنه.
و من عاشق این بهونه گیریام
انشائالله کربلا


ایشالله یه سفر پر از شور و معرفت۰۰۰۰
ریحانه النبی
17 مهر 91 15:21
سلام عزیزم بریم کربلا سلام ما رو هم به ماما نت برسون دلم برات تنگ شده بووووووووووووو س خدا حافظ


ایشالله۰ممنون حتما سلامت رو میرسونم۰۰۰
مامان حانیه
17 مهر 91 16:45
در حسرت لبان تو و کودکان تو
آب فرات تشنه لب از کربلا گذشت
السلام علیک یا اباعبدالله


واحسرتا۰۰۰۰۰۰
غزل
17 مهر 91 19:04
سلام خوبی؟ انشاالله به مبارکی مادرت اینا برن خونه جدید. اگر آید به جهان حسین دگری هیهات برادری چو عباس آید
شبنم
17 مهر 91 23:14
سال های اول بعد از ازدواج مون،همیشه از گهواره علی اصغر تبرکی برمی داشتم و نذر می کردم که بچه دار بشم..اما این چند سالی که دیگه ناامید شدم،نه!
الان یه لحظه دلم گرفت این متن رو خوندم...


شبنم عزیزم ایشالله به خاطر این دل پاکت بزودی خدا دلت رو روشن کنه به حضور یه نی نی زیبا۰ممنون که هستی۰۰۰
بابای مهربان فاطمه
17 مهر 91 23:58
سلام خانومم
خوشحالم از اینکه می بینم تو هم خوشحالی
بابت زحماتی که برای خانه می کشیً و فاطمه جان ممنونم
ارادتمد ً مصطفی


سلام اقا۰ممنون که با تموم مشغله های زیادت به وبلاگمون سر میزنی۰نظراتت من رو خیلی دلگرم میکنه۰ممنون عزیزم۰هزارساله باشی
مامان ابوالفضل (ام البنین)
18 مهر 91 2:47
یاد روضه ای افتادم که کریمی میخونه برا حضرت فاطمه که وارد صحرای محشر میشه و اونجا دوباره سینه زنی و ...
یادته با هم گوشش میدادیم ؟ خیلی دلم برات تنگ شده بیوفا



واقعا یاد اون روزا بخیر۰دل من هم خیلی تنگته۰۰۰۰
نایسل
18 مهر 91 21:35
خوبی عزیزمممم هههه باشه چیزی نمیگممم نظرت دستم خورد پاک شددد ...بببخشیددد فدات شممممم
نایسل
18 مهر 91 21:35
منم سکته کردممم ولی از من ترسوو تر علیرضا بوددد
مامانش
18 مهر 91 23:42
فاطمه سادات
19 مهر 91 19:50
خیلی زیبا...... مرسی بابت محبتت ...منم دلم واسه شماو مهربان فاطمه تنگ میشه
یاس خانم
21 مهر 91 10:05
السلام علیک یا اباعبدالله سلام دوباره لحظه شماری تپش های قلبم شنیدنی است سیل اشک هایم با نام یا حسین دیدنی است محرم چندروز دیگر باقیست اما ذکر بی تابی اصغرت گفتنی است یاحسین خیلی متن زیبایی بود من ثانیه شماری میکنم برای محرم لیاقت نشد بروم کربلا ولی باز خدا یک فرصت دیگر داد تا دوباره ثبت نام کنم برای دیدن ضریح بهشتی مولایم شعر هم یه هوییی اومد به ذهنم ببخشید اگه مثل شما خوب نمیگم یازهراس صلوات
یاس خانم
21 مهر 91 10:07
تبریک میگم فاطمه خانم گل انگلیسی هم بلد هستند حرف بزنند اما بهتر هست که درکنارش عربی بهش یاد بدید خیلی به حافظه بچه کمک میکنه من از دوستانم این کار را کرده و الان دخترش حتی خوندن نوشتن را قبل مدرسه به راحتی یاد گرفته میتونم تصور کنم چه لذتی داره وقتی میبینیم کودکی یاد گرفته من هنوز هم مهد کودک میرم و به بچه ها درباره ی شهدا یاد میدم خیلی هیجان انگیزه خواهر خوبم دعا کن زودتر من هم وبلاگم را راه بندازم حسابی دلتنگ شدم
مامان آینده (آرزو)
22 مهر 91 10:08
سلام دوست جونممممممممممم سلام عزیزم ...واییییییییییی منم خوشحال شدم و مهربون فاطمه رو تصور کردممممممم نازی چقدر خوب آره تو مهد هر روز چیز جدید یاد میگرن...که این عالیه آدم واقعا ذوق میکنه ....امروز از صبح خوابم نبرد تو وبلاگم علتش رو نوشتم...گفتم بیام و به دوست جونم یه سری بزنم ..
فرشته
22 مهر 91 15:18
خیلی دلم تنگه خیلی خیلی خیلی برای من دعا کن گلم دوستت دارم
مامانی درسا
29 مهر 91 0:37
عزیزکم مهربان فاطمه و مامان مهربونش سلام ..... دخترکم مثل ماه شده با این شیرین زبونیاش ...... ببوسش تور خدا حسابی ها از اون آبداراش
لحظه های من و تو
17 دی 92 23:04
سلام یکی از دوستان ختم حدیث کسا برگزار کرده اگر براتون امکان داشت به این آدرس http://autumn-breeze.blogfa.com/ سر بزنید. با تشکر