جدا شدن از خود....
به نام خدای من وتو
دوشنبه-16مرداد1391-17رمضان المبارک-ساعت6:30صبح
سلام...امشب به همسرم گفتم برام بلیط بگیره چند روزی
برم بوشهر پیش دوست خوبم پروانه...چند دلیل داره:
اینکه من و مهربون فاطمه کمی دل و دماغ پیدا کنیم چون حسابی
حوصلمون سر رفته
دوم اینکه دلم برای پروانه تنگ شده و اگه توی این چند روز نرم معلوم
نیست دیگه بتونم برم چون برای دنیا اومدن نی نی خوشکلش
میره شیراز
وسوم اینکه دلم میخواد کمی از خودم جدا شم...دنبال روحیه گرفتنم...
حالا اگه بلیط گیرم اومد فردا شب میرم
....................................................
از بعد از افطار که اومدم خونه دایم در حال جمع و جور کردن
خونم...مهربون فاطمه ی عزیزم هم امشب زود خوابید...وای اینقدر
حرف زدنش شیرین شده که دلم میخواد
بخورمش
وخیلی هم با محبت و مهربون..
..............................................
مامان قربونت بره که تموم این خستگی های مامان و بابا
و کم حوصلگی هامون رو تحمل میکنی..
.................................................
حالا کم کم باید برم سراغ چمدون بستن..خیلی کار دارم..
ذوقی درون دلم پر پر میکنه..
پروانه جان دارم میام..
این عکس توی مشهد مقدسه-سال پیش نیمه ی شعبان من و همسرم و مهربون فاطمه هم بودیم..یادش بخیر
....................................................................
شب های قدر رو (یعنی دو شبش رو )بوشهرم...
از همه ی دوستان گلم التماس دعا دارم..
تو این شبای عزیز من و مهربون فاطمه رو یادتون نره..راستی برای نی نی بعدیم هم دعا کنید
...................................
فعلا خدا حافظ