ضیافت افطاری
به نام خدای من و تو که بی همتاست
چهارشنبه-١١مردادماه ١٣٩١-رمضان المبارک-ساعت١٢:٥٠ نیمه شب
سلام.امروز من و همسری و مهربون فاطمه ضیافت افطاری ترتیب داده بودیم.در این ضیافت مامان جون باباجون های فاطمه و عمه و شوهر عمه ی فاطمه و همچنین امیر طلا وعمو و زن عمو فاطمه وخاله یمامان و بابای فاطمه به همراه دو پسرش و پسرخاله ی مامان و بابا و خانمشون و همچنین عموی مامان جونای فاطمه و نوه ی گرامیشون حضور داشتند.
ما این افطاری رو در یه محیط بسیار زیبا در طبیعت زیر آلاچیق برگزار کردیم.افطاری هم آش و حلیم و در آخر دل کبابی و چایی ذغالی بود.البته نون و پنیر و سبزی...میوه....زولبیا بامیه....آجیل(البته خورده نشد چون همه گفتن سیریم و دیگه جا نداریم)نیز سرو شد.
خلاصه امشب یه شب بی نظیر بود.همه از هوای خنک ..از درختان سبز ....و عطر گلها لذت بردند...
مهربون فاطمه و امیر حسین امشب تا تونستن بازی کردن و دویدند..یه بار باهم بازی میکردن و با هم دوست بودند...یه بار هم با هم دعوا میکردند و حسابی روی هم داد میزدند ولی قربونشون برم به ثانیه نرسیده آشتی میکردن.
امروز مهربون فاطمه خیلی به چشمم اومد..احساس کردم بزرگ شده ..(بهتره یه ماشالله بگم چون هروقت تعریفش و میدم چشم میخوره..البته چشم مادر برای بچش شوره چون بچش خیلی به چشمش میاد)
این وسط یه اتفاق بد هم افتاد که شاید ناشی از همون چشم مادری باشه!!!!!
فاطمه دویده یک دفعه خورد زمینو دست نازنینش خون اومد...فاطمه جونی اینقدر گریه کرد که چشماش قرمز شده بود و دایم خودشو برای من و باباش لوس میکرد...
امشب چند تا عکس هم میزارم.امیدوارم همیشه جمعمون جمع و دلامون شاد باشه ..آمین...
مهربون فاطمه در حال گریه کردن.قربونت بشم بزرگ میشی یادت میره
امیرطلا در حال خندیدن .زن دایی قربون خندت بره
منظره
چایی ذغالی که آقامون درست کرده بود-عکس بالا
از اینجا به بعد دوتا از دوستای مهربون فاطمه رو توی وب میزارم که بچه های برادر جاریم میشن:فاطمه خانوم و آقا علی اکبر
........................................................................
در آخر سید و سالار ما عزیز دلمون مقام عظمای ولایت که اول و آخر بیان و کلام اند
اللهم احفظ قائدنالخامنه ای