فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

مهربان فاطمه و علی کوچولو

علی کوچولو...این مرد کوچک

1391/7/7 6:26
2,332 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خداوند انسان / هم او که سزاوار وتبارک الله احسن الخالقین است

................................................

جمعه-7/7/1391-ساعت 6صبح-مصادف با میلاد السلطان علی بن موسی الرضا(ع)

عید همگی مبارک باشه ایشالله..ایشالله همگی با هم پابوس بارگاه ملکوتی آقا

ایشالله

.......................................

سلام.امروز با یه عکس اومدم...اونم عکس گل پسر پروانه خانوم...که دوست جون جونیه منه..اسم پسرش رو هم گذاشته علی..عزیزم خیلی خوشکل و نازه..بگید ماشالله

قابل توجه خاله حسنه...خاله آمنه و خاله زهره

(علی کوچولو...این مرد کوچک)

 

 

 

ایشالله هزارساله باشی خاله..

 

................................................................................

خب بالاخره بعد از چند روز اومدم..خیلی خوشحالم..ممنون از همگی دوستان خوبم که پیام دادن و اظهار لطف کردن..

بالخره ترم تحصیلی هم شروع شدومن باید زود شروع به خوندن کنم..آخه میترسم که مثل ترم قبل تلنبار شن..

راستی رفتم کارنامه ی ترم قبلم رو دیدم ..متوجه شدم که ممتاز شدم و دانشکده کنار اسمم زده دانشجوی ممتاز..کلی ذوق کردم..اینشالله این ترم هم بتونم موفق باشم

.........دلم هوای امام رضا رو کرده...دلم پرمیکشه برای صحن جامع رضوی و اون حال و هوای قشنگش..

ای خدا نصیب همه ی مشتاقا بکن..الهی آمین...

.................................................

دلم برای اهواز خیلی تنگ شده..نمیدونم والله خیلی دلم میخواد برم و با فامیلا یه تجدید دیداری بکنم..از این ور میخوام بوشهر هم برم بخاطر نی نی پروانه...همه ی اینا رو کجای دلم بزارم...شوهرم چی میشه..آخه دلم نمیاد تنهاش بزارم...معمولا وقتی ماموریت میره من هم سفر میرم ولی نمیشه که هر دو جا روبرم  مگه اینکه اهواز رو با همسری برم که بعیده الان راضی بشه.....خدایا من مشهد میخوام...اهواز میخوام...بوشهر میخوام.....حالا کجابرم...خیال باطل

البته مشهد طلبیدنیه و باید ببینی کی آقا میطلبه...توکل به خدا..یه وقتی هم دیدین سر از یه جای دیگه درآوردیم...نیشخند

.................................................

الان که دارم مینویسم ساعت 6صبحه..میخوام برم از الان خورشت سبزی ناهار رو بار بزارم که خیالم راحت بشه...ایووووووول

مهربان فاطمه ی عزیزم هم خوابه...فداش بشم انگار صدساله نخوابیده...بزرگترین عددش تو عالم هستی عدد هفته7...هر وقت بهش میگم چقدر دوسم داری میگه هفتا...بهش میگم چقدر خونه ی مامان جون میمونی میگه هفتا...میگه مامان باز هم اسباندولی(استانبولی)داریم بهش میگم بله...بعد میگه یعنی 7تا داریم...خلاصه عدد 7 هم توی خونه ی ما یه جایگاه ویژه داره...قربون این حرف زدنت برم..

................................................

دیگه فعلا خبری ندارم..البته از چند مدت قبل یه سری عکس و خاطره دارم که توی یه فرصت مناسب میزارم..فعلا خدانگهدار

 

یاعلی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابای ملیسا
7 مهر 91 23:38
با سلام . ضمن تبریک ولادت امام رضا (ع) وبلاگ ملیسا خانم با موضوع سالروز قمری عقد مامان و بابا به روز شد . خیلی خوشحال می شیم اگر به خونه مجازی ملیسا سر بزنید و با گذاشتن یک یادگاری ، کلبه مجازی ملیسا رو منور کنید . منتظرتون هستیم .
ام البنین
8 مهر 91 1:22
sسلام آخییییییییییییییییی کوکچولو ی خاله قرار بود حسین باشی خاله؟! چه چشمایی داره فکر کنم شبیه مامانیشه گل پسری. خدا حفظت کنه علی آقا
غزل
8 مهر 91 19:11
سلام عیدت مبارک قدم نورسیده دوستت مبارک
مامان چند تا فرشته
10 دی 91 0:10
سلام قدمش سبز